تولد یک رویا (1388)
نویسنده: امید نجوان. به سفارش موسسهی فرهنگی هنری حور. متاسفانه تا کنون منتشر نشده است.
کتاب تولد یک رویا روایتی است که از سرگذشت پر فراز و نشیب موسسهی حور نوشته شد؛ با نیم نگاهی به وضعیت و تاریخچهی انیمیشن کامپیوتری در ایران. موسسهای که بیش از سه دهه قبل به شکلی کاملاً محدود و ناآزموده، در یکی از اتاقهای شرکت «زیراکس» متولد شد و بعدها (در 1376) موفق شد با تولید مجموعه انیمیشنهای آموزشی به سفارش راهنمایی و رانندگی نیروی انتظامی (همان سیاهساکتی و داود خطرِ معروف) افتخار تأثیرگذاری ۹۸ درصدی بر مخاطبان تلویزیون را به نام خود ثبت کند.
در حقیقت، این سریال جذاب و دیدنی به اضافهی تعداد قابل توجهی از تیزرهای تبلیغاتی بسیار درخشانی که در حور تولید شدند (تیزرهای معروف به «بابا برقی»، «غلام تکثیر» و سایرین) رویاهایی در ابتدا دور و دستنیافتنی بودند که ایدهی اجرای آنها به شکل عجیبی در طبقهی سوم نمایندگی «زیراکس» در ایران متولد شده بود. رویایی که البته امروز به لطف جذب تعداد قابل توجهی از نیروهای مستعد و کارآمد، ابعاد گسترده و چشمگیرتری پیدا کرده است.
اما کتاب تولد یک رویا برای من– که چند سال از عمرم را صرف نوشتن و جمعآوری مطالب آن کردم– بیشتر به یک افسوس عمیق شبیه است. افسوس برای نگارش کتاب قطوری که متاسفانه تا کنون بنا به دلایل نامشخصی منتشر نشده است. در حال حاضر از زمان تحویل کتاب بیش از یک دهه میگذرد و کمی بعید به نظر میرسد مدیریت موسسهی حور برنامهای برای انتشار آن داشته باشد (اگر چه امیدوارم روزی به این آرزو جامهی عمل پوشانده شود). در حقیقت میتوان گفت کتاب تولد یک رویا که میتوانست راوی فراز و نشیب تولید انیمیشنهای دو بُعدی و سه بُعدی، و عبور آنها از نحوهی تولید سنتیِ انیمیشن در کشور ما باشد، تا امروز فرصت چاپ و عرضه پیدا نکرده است.
تولد یک رویا در کنار حجم قابل توجه (حدود چهارصد صفحه) و انبوهی از عکسها، فیلمنامهها، طرحها، دکوپاژها و حرفها و جزییات و خاطرات بسیار دقیق و منتشر نشدهای که در دل خود نهفته دارد، نه تنها برای نگارنده و موسسهی حور که برای صنعت انیمیشن کشور هم میتوانست یک موفقیت چشمگیر باشد اما متاسفانه تمام تلاشهایی که صرف نگارش و گردآوری این کتاب شد، ظاهراً نسبتی با سیاستهای بعدی مدیریت این موسسه نداشت و متاسفانه امروز، پنداری دود شده و به هوا رفته است. از این نظر شاید بهتر بود بهجای تولد یک رویا اسم کتاب را میگذاشتم: رویای بیسرانجام و خیال خود را راحت میکردم!