به یاد مهران زینتبخش (1404 – 1347)
مستندسازی که با قلبش فیلم میساخت
مرکز توانبخشیِ کهریزکِ کرج، این روزها تصویر مرد میانسالی را به خاطر دارد که ماههای متمادی گویی به تخت دوخته شده باشد، با حسرت به سقف چشم میدوخت و هر روز خودش را در برکهی بیانتهای خیال غرق میکرد.
مردی که این آخریها دیگر حتی عضلههایش هم تحلیل رفته بود و از آن جثهی سابق (قبل از آن که عارضهی مغزی او را زمینگیر کند) دیگر چیزی برایش نمانده بود؛ جز یک پاره استخوان. او در تمام این مدتِ بسیار طولانی بارها با اصرار و هیجان کوشید تا خود را به پزشکان و پرستاران و هماتاقیهایش معرفی کند؛ و به آنها بگوید مستندهایی که دربارهی «فرهاد مهراد»، «فریدون فروغی» و یک پاسوختهی سینما به نام «شهرزاد» دیدهاند کار خود اوست.
حتی یکبار از یکی از دوستان خواسته بود فیلمهایش را روی یک فلش کپی کند و بیاورد تا در لابیِ آسایشگاه یک اکران خصوصی راه بیاندازند و به همهی ساکنان و مسافران دائمی آسایشگاه ثابت کند که دربارهی خودش و حرفهای که بینهایت دوستش میداشت اغراق نکرده است.
آن مرد میانسال که دست تقدیر، همهی جانش را مثل شمع آب کرد مهران زینتبخش بود. مستندسازی که شاید حتی میتوانست سوژهی یکی از فیلمهای خودش باشد اما رعدی که ناباورانه عصبهای رنجور و بیمارش را به تازیانه بست، متاسفانه توان و رمق چنین کاری را هم از او گرفت. خودش این آخریها میگفت مثل مار پوست انداخته، مثل تنهی درخت خشک شده و فقط یاد «سینما» و «رفقا» او را زنده نگه داشته است.
اسم فیلمها و کارگردانهای محبوبش که به میان میآمد، قطره قطرههای بهجا مانده از یک حافظهی پرتعداد و پرتکرار، مثل باریکه آبی که از دهلیز یک قنات قدیمی به خاک راه یافته باشد، حباب خاطرهها را میشکافت و در حالی که خون به لُپها و لَبهای پریدهرنگش میرساند، قطعاتی از تصویرهای شکسته بسته را پشت سر هم ردیف میکرد…قطعاتی جدا از هم…پارهپاره.
و متاسفانه این، سرنوشت غمانگیز و غمبارِ فیلمسازی بود که گویی سرشتِ او را به سیاههی بلند بالایی از تلخیها و تلخکامیها و موانع بیپایان پیوند زده بودند. مستندسازی که شاید اگر هر جای دیگر این کُرهی خاکی بود میتوانست به فروش فیلمهایش (به انواع و اقسام شبکههای تلویزیونی و پلتفرمهای رنگارنگ) دلخوش باشد و اینهمه عسرت و تنگدستی را تجربه نکند.
اما در کشور ما…با این همه مرزبندیهای سفت و سختِ مریی و نامریی، عبور از میدان سلیقهها و تن دادن به سفارشها و خواستهها حتی در توان اَبَرقهرمانهای دنیای سینما هم نیست؛ چه رسد به مستندسازی که در این دیار بهخاطر فروش و نمایش فیلمش گاهی باید از سلامت و جان عزیز خود هم مایه بگذارد!
مهران زینتبخش از آن دست مستندسازها بود که با قلب خود و برای راضی شدن دل خود فیلم میساخت. به همینخاطر هم بود که طعنهها را تاب نمیآورد و از نیش نقدهای گزنده و آسیبزننده بهشدت آزرده میشد. نیشهایی که گاهی به عمق جانش مینشست و تا مدتها روحش را خراش میداد. او مثل ماهی سیاه کوچولوی داستان صمد، برخلاف مسیر آب شنا میکرد و برخلاف تقاضای بازار، دربارهی آدمهایی فیلم میساخت که تقریباً هیچ مدیری دلش نمیخواست اسمشان را پای کارنامهاش بنویسند!
داستان زندگی مهران زینتبخش، داستان زندگی فیلمسازی است که بیکاری، ناامیدی و نداشتن چشماندازی در آینده او را از پا درآورد. فیلمسازی که مستندهای زندگینامهایِ متعددی از خود به جا گذاشت و نشان داد علاقه به زندگی هنرمندانی که سیل محدودیت آنها را محدود و منزوی کرده بیدلیل نبوده است.
فیلمسازی که تا پیش از رسیدن به خط پایان، بسیار تلاش کرد تا «سکوت شبانه» را بشکند و مستند تازهاش را به نمایش درآورد…اما چرخ کجرفتار با او مهربان نبود و داستان زندگیاش را به گونهی دیگری نوشت. یادش مانا، روحش آرام و جایش همیشه سبز باد.
مرتبط: پیوند به این نوشته در خبرگزاری ایسنا
مرتبط: بازنشر همین نوشته در سایت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی