پایان‌بندی ناصرالدین شاه آکتور سینما

ناصرالدین ‌شاه آکتور سینما اولین‌بار در زمستان بسیار سرد و برفیِ سال 1370 به نمایش درآمد؛ در جریان برگزاری دهمین جشنواره‌ی فیلم فجر. فیلمی که از مدت‌ها قبل و بنا به دلایلی که اشاره خواهم کرد، تماشاگران را کنجکاو و بی‌تاب تماشای خودش کرده بود و جالب این که تا قبل از نمایش در جشنواره، حتی اسم قطعی برایش انتخاب نشده بود و حتی در مقطعی، از آن به «روزی روزگاری سینما» و برخی اسامی مشابه یاد می‌شد.

برای اشاره به اهمیت وجودی این فیلم در جشنواره‌ی آن سال باید کمی به عقب برگردیم و حوادث جشنواره‌ی سال 1369 را مرور کنیم. سالی که سازنده‌ی این اثر با دو فیلمِ فوق جنجالیِ نوبت عاشقی و شب‌های زاینده‌رود به جشنواره آمده بود. آن سال من جزو کسانی بودم که حدود 24 ساعت در صف کنار سینما آزادی ایستادم تا بتوانم بلیت بگیرم و نوبت عاشقی را در سانس ساعت 4 یا 4:30 صبح ببینم!

بگذریم که به دلیل ساعت‌ها ایستادن در صف طویل و این پا و آن پا کردن کنار آتشی که تماشاگرانِ عاشقِ آن سال‌ها برپا کرده بودند وقتی روی صندلی سینما نشستم به سختی توانستم چشمم را باز نگه دارم، خوابم برد…و از آن فیلم به غیر از جنجال و حاشیه‌هایش تقریباً هیچ چیز دیگری به یاد ندارم.

نیاز به توضیح بیش‌تر نیست که آن دو فیلم‌ توقیف شدند و برای همیشه از نمایش‌شان جلوگیری به عمل آمد. حالا تصور کنید مخملباف با آن پیشینه‌ی جنجالی و یک دو جین حاشیه‌ی داغ، از جمله، مصاحبه‌ی پنج ساعته و سوپر جنجالی که با هفته‌نامه‌ی سروش انجام داده بود یک بار دیگر با یک فیلمِ تازه به جشنواره آمده بود. طبیعی بود که تماشاگرها از ترس سانسور یا توقیف فیلم‌اش به سینماها هجوم ببرند.

به همین خاطر اگر مطبوعات و نشریات سینمایی آن سال را ورق بزنید، بدون شک با خبرهایی از هجوم و درگیری تماشاگران و مسئولان سینماها و در مواردی حتی شکسته شدن شیشه‌ها و ایجاد خسارت‌هایی در این رابطه مواجه خواهید شد که خود به تنهایی ثابت می‌کند چه میزان هیجان و کنجکاوی برای تماشای این فیلم وجود داشته است.

حالا سال‌ها پس از آن جشنواره‌ی گرم و پر حرارت، پادکست رادیو پایان که در بخش‌های مختلف خود به تجزیه و تحلیل پایان‌ها و پایان‌بندی‌های قابل بحث در تاریخ سینمای ایران می‌پردازد، در انتهای فصل نخست خود به سراغ پایان فیلم ناصرالدین‌شاه آکتور سینما رفته است.

من هم در این برنامه و در کنار مهدی هاشمی و فاطمه معتمدآریا (دو تن از بازیگران اصلی این فیلم) و هم‌چنین دوستان و همکارانی هم‌چون علی صمدپور، بهزاد عشقی، سام گیوراد، بابک روشنی‌نژاد، نوید پورمحمدرضا و سامان بیات به نکته‌هایی درباره‌ی این فیلم و پایان‌بندی آن پرداخته‌ام که می‌توانید آن را همین‌جا و از طریق فایل صوتی ضمیمه‌ی این پُست بشنوید.

در آخرین نمای فصل سیاه و سفیدِ ناصرالدین شاه آکتور سینما بعد از اعدامِ نمادینِ عکاس‌باشی در قالب یک عاشق سینما، نامزد او آتیه (با بازی پروانه معصومی) که هنوز در زیر اشجار بی‌برگ،‌ منتظرِ از راه رسیدن اوست، از ناصرالدین شاه می‌پرسد: «در راه که می‌آمدی، کسی سراغ مرا نگرفت؟» و تصویر قطع می‌شود به بخش رنگیِ فیلم که هم‌زمان با اوج گرفتن موسیقی (شاملِ قطعه‌‌ای فوق‌العاده‌ شنیدنی از مجید انتظامی‌) تصویرهای پراکنده‌ای از برخی تولیدات سینمای پس از انقلاب را به نمایش می‌گذارد.

فرازهای مهمی از فیلم‌های تولید شده در دهه‌های آغاز انقلاب اسلامی که در بخشی از آن‌ها قهرمان‌ها و شخصیت‌ها به نشانه‌ی آشتی و تداوم دوستی همدیگر را در آغوش می‌گیرند و می‌بوسند.

از این زاویه، بخش مورد نظر مهم‌ترین لحظه‌ی ناصرالدین شاه آکتور سینما و کارنامه‌ی فیلم‌سازیِ سازنده‌اش به حساب می‌آید. این صحنه،‌ به شهادت سرکار خانم پروانه معصومی که در این فیلم نقش آتیه یا به تعبیری بهتر ادامه‌ی نقش خودش (با همین نام) را در فیلم رگبار (بهرام بیضایی) بازی کرده دقیقاً در لوکیشن و روی نیمکت معروف همین فیلم فیلم‌برداری شده و احتمالاً برای تماشاگران غیر ایرانی و مخاطبانی که معنی چنین نشانه‌هایی را درک نمی‌کنند،‌ تماشای چنین صحنه‌ای خیلی عادی و معمولی‌ست.

اما اگر کسی از محتوای مصاحبه‌ی پنج ساعته‌ی کارگردان این فیلم با هفته‌نامه‌ی سروش و اظهار نظر او خصوصاً درباره‌ی بهرام بیضایی اطلاع داشته باشد، این صحنه به‌ طور حتم برای او از معنای متفاوتی برخوردار خواهد بود.

در حقیقت، ارجاع مستقیمِ ناصرالدین شاه آکتور سینما به رگبار در ابتدا و انتهای فیلم و نمایش بخش‌های دیگری از آن در طول داستان، معنای کاملاً مشخصی دارد که در پادکست مورد نظر به آن پرداخته شده و در این‌جا از تکرار آن صرف‌نظر شده است. اگر دل‌تان خواست از تشریح این موضوع سر در آورید پیشنهاد می‌کنم فایل صوتی برنامه‌ی مورد بحث را حتماً تا انتها گوش کنید. مطمئن باشید ضرر نمی‌کنید.