خبر درگذشت مسعود مهرابی (در دهم شهریور ماه 1399) یکی از تلخ‌ترین خبرهایی‌ست که در تمام عمرم شنیده‌ام. خبری زهرآگین و باورنکردنی که هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم کم‌تر می‌توانم آن را در عمق وجودم باور کنم. آن‌هم درباره‌ی سفر ابدی مردی که همیشه «مرگ» را «نقطه‌ضعف خلقت» می‌دانست.

به عنوان یکی از اعضای تحریریه‌ی ماهنامه‌ی سینمایی فیلم این افتخار را داشتم که حدود سی سال از دور و نزدیک، دم‌خور مهرابی و ساعت‌ها هم‌صحبت حرف‌های گرم و شنیدنی او باشم. روزنامه‌نگاری که سینما را جور دیگری دوست داشت و دلش می‌خواست چراغ زندگی‌اش همیشه در دفتر مجله روشن باشد؛ و نه هیچ جای دیگر.

از این نویسنده و محقق پرسابقه، کتاب‌های ارزنده و بی‌همتایی به‌جا مانده که شاید به اندازه‌ای که از او توقع می‌رفت پر تعداد نباشند اما بی‌شک از غنای ارزشمند و چشم‌گیری برخوردارند. آن‌قدر که تا دهه‌ها بعد نیز به عنوان چراغ راه آیندگان و نسل‌های بعد مورد استفاده قرار خواهند گرفت.

در هفدهم آبان 1399 و در حالی که حدود دو ماه از سفر ناگهانی و بی‌بازگشت مهرابی می‌گذشت، از سوی جناب آقای مهدی اسلام‌پناه (مدیر محترم کتاب‌سرای اردیبهشت در کرمان) دعوت شدم تا در یک لایو اینستاگرامی درباره‌ی این دوست از دست رفته‌ام صحبت کنم. با وجود این که انجام چنین کاری برایم خیلی سخت بود اما به‌خاطر خودِ آقای مهرابی پذیرفتم تا حضور داشته باشم و در حد وسع‌ و توانایی‌ دین‌ام را به این دوست و همکار قدیمی ادا کنم. دوستی که البته حسرت آخرین تماس با او تا ابد با من خواهد بود.