رد پا (1396 تا 1402)
دو مادر بعد از سی و پنج سال انتظار برای نخستینبار به زیارت مزار فرزندانشان میروند
نویسندهی فیلمنامه، کارگردان و تدوینگر: امید نجوان. مدیر فیلمبرداری: بابک بذرافشان. دستیار فیلمبردار: جواد پورمیرزا. ضبط نماهای هوایی: احسان شایگان. فیلمبرداران مراسم دیدار با شهدا: محسن غفاری، علی پاجانی و حمید علیمردانی. فیلمبردار مراسم تشییع و خاکسپاری: اکبر ترکاشوند. عکاس: عباس بغداد درهای. موسیقی متن: انتخابی از آثار خالد موزَنار. با سپاس از حضور: دکتر محمود تولایی، مهندس جواد شهرآبادی، خانوادهی محترم شهید علی جنگروی و خانوادهی محترم شهید مجتبی کریمی. با همکاری صمیمانهی معاونت روابط عمومی و تبلیغات دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)، تولیت آستان شهدای گمنام ولایت، ستاد معراج شهدا و مرکز ژنتیک پزشکی نور. پشتیبانی فنی: احمد رضاییراد. تهیهکننده: امید نجوان. قطع: فول اچدی. 43 دقیقه. تولید: 1396 تا 1402.
در تمام سالها و دهههای پس از پایان جنگ خانمانسوز و هشتسالهی عراق و ایران، هر زمان از کنار مزار شهدای گمنام (در شهرها و مکانهای مختلف) عبور میکردم یا برای زیارت اهل قبور به این مکانهای مقدس و نورانی میرفتم، با این پرسش ذهنی مواجه میشدم که نام این سربازان شجاع و بیدفاعِ وطن چیست؟ و آیا اصلاً والدین و خانوادههایشان خبر دارند که پیکر فرزندشان، در غمانگیزترین و مظلومانهترین شکل ممکن در این مزار به خاک سپرده شده؟
به همین خاطر هر زمان خبر میرسید که پیکر یا مزار یکی یا چند تن از شهدای گمنام شناسایی شده، به میزان کنجکاویام در اینباره افزوده میشد؛ و دلام میخواست بدانم این اتفاق چهگونه رخ داده و مبنای انجام آن چه بوده. بارها این پرسش در ذهنام شکل گرفته بود که از کجا میتوان فهمید مزار مورد نظر، دقیقاً مربوط به کدام شهید یا آرامشگاه قلبیِ کدام خانوادهی منتظر یا چشم به راه اوست…
تا اینکه در شامگاه پانزدهم مهر 1396 به صورت مستقیم در جریان اطلاعرسانی به خانوادهی دو شهید بزرگوار و شناسایی مزار فرزندانشان قرار گرفتم. خانوادهی شهیدان: مجتبی کریمی و علی جنگروی که در زمان این اطلاعرسانی سی و پنج سال از شهادت [و گمشدنشان در طوفان جنگ] و همچنین شانزده سال از خاکسپاری غریبانهی آنها در آستان شهدای گمنام ولایت میگذشت.
اما آنچه این رخداد را تاثیرگذارتر و دراماتیکتر جلوه میداد، پیدا شدن هویت این دو شهید گمنام در مکان ویژهای بود که شش شهید مظلوم دیگر نیز در آن آرمیده بودند. در حقیقت، در این مزار، دو شهید گمنام که تنها یک قبر از هم فاصله داشتند، سرانجام بعد از سی و پنج سال آغوش خود را رو به خانوادههای منتظر خود گشوده بودند.
تقریباً از فردای مراسمی که به مناسبت نخستین دیدار مادران [و سایر اعضای خانوادهی] این دو شهید از مزار فرزندشان برگزار شد تصمیم گرفتم پژوهش میدانی و تحقیق دربارهی این موضوع را آغاز کنم. در حقیقت، از رهگذر چنین تحقیقی میخواستم به این نکته برسم که بدانم نحوهی شناسایی این دو عزیز چهگونه انجام شده؛ و چرا از زمان خاکسپاری غریبانهی آنها تا برگزاری مراسم دیدار با مادران شهدا اینهمه سال فاصله رخ داده است.
در مسیر تحقیق و نگارش طرح اولیهی این فیلم که همزمان با دریافت اطلاعات، آرامآرام گسترش و شکل نهایی خود را پیدا میکرد متوجه شدم گروهی (شامل چند نفر از کارکنان دانشگاه امام حسین) در جریان اطلاعرسانی به خانوادهی محترم این دو شهید گمنام، و همچنین مراسم نخستین دیدار خانوادهی این دو شهید حضور داشته و از اتفاقهای رخ داده در آن دو روزِ خاص تصویربرداری کردهاند. در همین زمینه، دسترسی به این تصویرهای تکرار نشدنی به اضافهی نماهای مستند و کمنظیری که از خاکسپاری باشکوه همین شهدا (در میدان هفتحوض تهران) به دست آمد، نقشهی راه و البته مسیر حرکت فیلم را مشخصتر کرد.
حالا و بر اساس فیلمنامهای که هر روز کاملتر میشد باید نحوهی آزمایش ژنتیک (از باقیماندهی پیکر این دو شهید) نیز مورد بررسی قرار میگرفت تا به شکلی مشخصتر بتوان ابتدا و انتهای داستانِ بهغایت تلخی که رخ داده بود را روایت کرد. در این مرحله تصمیم گرفتم قبل از دور شدن و فاصله گرفتن خانوادهی این دو شهید (از حال و هوای آن روزهایشان) دوربین فیلمبرداری را به منزلشان ببرم و اتفاق عجیبی را که رخ داده بود، از زبان خود آنها بشنوم.
متاسفانه در فاصلهی مفقود شدن این دو شهید تا بازگشت دوبارهشان به آغوش خانواده، پدرانشان روی در نقاب خاک کشیده بودند؛ و به همین خاطر تصمیم گرفتم در کنار مادران این دو شهید، از یکی دو نفر دیگر از خانوادهی این عزیزان نیز دعوت به گفتوگو کنم؛ و انتخاب من از بین خانوادهی شهید جنگروی، یکی از برادران و از میان بستگان شهید کریمی، تنها یکی از خواهران او بود. افرادی بسیار نزدیک به شهدای مورد نظر که روایت دستاول آنها از موضوع میتوانست قطعههای این شناساییِ تلخ و در عین حال جذاب و شیرین را کاملتر کند.
نکتهی مهمتر و بعدی، اشاره به زمان و نحوهی شناسایی پیکر این دو شهید از طریق انجام آزمایشهای ژنتیک بود که در پیوند با عناصر قبل و بعد از خود میتوانست نقشی کلیدی داشته باشد. به این ترتیب برای اطلاع از شیوه و نحوهی انجام این آزمایشِ هزینهبَر و بسیار دقیق، در مرکز ژنتیک پزشکی نور به دیدار جناب آقای دکتر محمود تولایی رفتم که تا کنون مسیرِ شناسایی و بازگشت تعداد قابلتوجهی از شهدای گمنام به آغوش خانوادههایشان را هموار کرده است.
سپس در مرحلهی بسیار دشوار تدوین این فیلم [که قدرت تاثیرگذاری برخی لحظهها دشواری انجام آن را دوچندان کرده بود] تمام سعیام را به کار گرفتم تا ضمن حذف شعارها و شیوههای مرسوم و رایج تاثیرگذاری بر مخاطبان، فقط بر نحوهی شناسایی شهدای مورد بحث و ماجرای قابل توجه شکلگیری ایجاد مزار آنها متمرکز شوم. مزاری که سالهاست به محل نیایش و کسب آرامشِ رهگذران و ساکنان این منطقه از تهران تبدیل شده؛ اما برای اطلاع از نحوهی عجیب و باورنکردنیِ اختصاص یک قطعه زمین مناسب به مزار این شهدا حتماً باید به تماشای خودِ فیلم بنشینید.
در این مرحله، پیدا کردن و انتخاب دو قطعه موسیقی (از خالد موزَنار، آهنگساز لبنانیتبار) نیز یکی دیگر از موهبتهایی بود که شامل حال این فیلم شد. فیلمی که بهطور حتم هیچ شباهتی به مضمون و فضاهای تکرار شده در آثار قبلی من ندارد؛ و امیدوارم این موضوع یکی از اصلیترین ویژگیهای آن باشد.
زمانی که تصمیم به ساخت این مستند گرفتم، پیشزمینهی طولانیمدتی در زمینهی تصویب نشدن طرحهایم پیشِ روی خود داشتم. پیشزمینهای با گسترهای بیش از بیست سال عمر و جوانی که بخشی از آن بیشک به «ناتوانی در برقراری ارتباط با مدیران مربوطه» ارتباط پیدا میکند و بخش دیگر آن به «نوع نگاه خاص و محدود موسسهها و مراکز دولتی نسبت به مقولهی تولید فیلم». نگاهی متاسفانه «از زاویهی بالا» و «عمدتاً مضمونگرا» که از همان ابتدای ارائهی طرح رد پا نیز دامنگیر آن شد و متاسفانه راه تولید آن را مسدود کرد.
این در حالیست که وقتی ایدهی شکلگیری فیلمی دربارهی نحوهی شناسایی شهدای گمنام ذهنام را به خود مشغول کرد با خودم گفتم احتمالاً قفلی که بر یک راه و مسیر تقریباً بیستساله سایه انداخته، سرانجام گشوده خواهد شد و موسسهها و مراکز تولید فیلم مستند، اینبار به چنین طرحی [که اصطلاحاً مُهر «ارزشی» بر پیشانی دارد] روی خوش نشان خواهند داد. آنهم فیلمی که بخش عمدهای از آن در «مستند محض» و «ثبت بیواسطهی لحظهها» میگذرد…اما خُب اشتباه میکردم و متاسفانه رد پا هم در این زمینه ناکام ماند. فیلمی که نه مدیران مراکز دولتیِ تولید آثار مستند به آن روی خوش نشان دادند؛ و نه موسسههایی که وظیفهی ذاتیشان ساخت مستندهایی با موضوع دفاع مقدس و انقلاب اسلامیست!
در نهایت، از آنجا که مخاطبان اصلی چنین فیلمی را خانوادههای شهدا و خواستگاه اصلی نمایش آن را تلویزیون میدانستم، علیرغم میل باطنیام (که پیش از این در صفحهی زمان طلایی و همچنین روشنایی محله به آن اشاره کردهام) به شبکهی مستند سیما مراجعه کردم. جایی که یکی از مدیران وقتاش، بعد از چندبار خمیازه کشیدن و البته بازی کردن با تلفن همراه خود گفت: «سازمان [برای ساخت این فیلم] پول ندارد!» و البته منظورش سازمانی بود [و هست] که نه تنها بودجهای کهکشانی دارد [و تازگیها مجلس شورای اسلامی هم با افزایش بیش از چهل درصدی آن موافقت کرده] بلکه برای پخش هر ثانیه آگهی تبلیغاتی، میلیونها تومان پول مطالبه و دریافت میکند اما در نهایت تعجب، برای ساخت فیلمی دربارهی شهدای گمنام بودجه ندارد!
خلاصه کنم. حاصلِ بیش از پنج سال تلاش برای پیدا کردن بودجهی ساخت این مستند «یک هیچ خیلی بزرگ» بود. آنهم مستندی دربارهی شهدای مظلوم و گمنام جنگ که متاسفانه باید گفت کل بودجهاش تنها با چند ساعت یا اگر دقیقتر بخواهم بگویم، فقط با چند دقیقه از دستمزدِ سلبریتیها و سوپراستارهای کشور ما قابل مقایسه است.
در نهایت و در واپسین مراجعهام به مراکز دولتی تولید فیلم مستند [که تا عمر دارم دیگر هرگز آن را تکرار نخواهم کرد] تصمیم گرفتم آستین بالا بزنم و با سرمایهگذاری و بودجهی شخصی خودم آن را بسازم.
نکتهی آخر: مستند رد پا که به خانوادهی صبور و مظلوم شهدای گمنام پیشکش شده بیش و پیش از هرچیز دربارهی معجزهی انتظار و بردباریست. معجزهای که سبب شد تا دو مادر صبور اما داغدار، سی و پنج سال بعد از شهادت فرزندشان آرامش دوباره را تجربه کنند. معجزهای که هر روز و همیشه در سرزمین غمگین و بلازدهی ما تکرار میشود ولی متاسفانه شاید بسیاری ما از آن غافلایم.