اشک و لبخند و سفره‌های بی‌بهار

پایتخت 6 و انتظارهای برآورده نشده

پایتخت 6بیش از سی سال پیش، زمانی که سریال امیرکبیر (سعید نیک‌پور) از تلویزیون پخش می‌شد، کارتون بسیار معناداری در یکی از نشریات آن روزگار به چاپ رسید که نشان می‌داد یکی از تماشاگرانِ آن روزگار، در حالی که لغت‌نامه‌ی قطورِ دهخدا را زیر بغل زده، در حال حرکت به سوی تلویزیون است تا آن سریال را تماشا کند. از قول آن شخص هم در زیر کارتون نوشته بودند: «فقط با دهخدا می‌شه فهمید آدم‌ها توی این سریال چی به هم می‌گن!»

اینک از آن کارتون، از آن تلویزیون، و از آن فیلم‌ها و سریال‌های درجه‌یک و خاطره‌انگیز (از قصد، کلمه‌ی دستمالی و خفیف شده‌ی «فاخر» را به کار نبرده‌ام) دهه‌ها گذشته و آدم‌هایی که آن کارهای جذاب و خاطره‌انگیز را ‌‌ساختند و به حافظه‌ی جمعیِ مخاطبان تقدیم کردند، یا خانه‌نشین شده‌اند، یا از ایران مهاجرت کرده‌ و یا متاسفانه روی در نقاب خاک کشیده‌اند. آدم‌هایی که برای تماشاگران سال‌های دورِ تلویزیون به موجی از خاطره‌های دور و شیرین پیوسته‌اند و چنان از مرزهای دوران ژوراسیک تلویزیون ایران فاصله گرفته‌اند که بعید به نظر می‌رسد حتی امکان الهام گرفتن از بقایای فسیل‌‌ آن‌ها هم وجود داشته باشد!

هنرمندان اصیل و خلاقی که دایی‌جان ناپلئون و هزاردستان و روزی‌ روزگاری و سربداران و بوعلی‌سینا و مثلاً همین امیرکبیر که ذکرش رفت را برای خاطره‌ی جمعیِ مخاطبان تلویزیون به یادگار گذاشتند؛ و متاسفانه جای خود را به کسانی دادند که بیش از هر چیز مفهوم نهفته در آن کارتون مورد بحث را سرلوحه‌ی کار خود قرار داده بودند. در چنین شرایطی مدیران دوره‌های مختلف سازمان [صدا و سیما] هم به جای تحمل ریاضت و پیدا کردن یک راه‌حل میانه، ترجیح دادند نظر و عقیده‌ی توده‌های مردم را تامین کنند و فیلم‌ها و سریال‌هایی بسازند که برای فهمیدن‌شان نه به لغت‌نامه‌ی دهخدا نیاز باشد و نه فشار آوردن به سلول‌های مغز!

در چنین شرایطی بیش از یک دهه پیش، زمانی که پایتخت با نقی معمولی، هماخانم‌ سعادت، بابا پنجعلی، ارسطو و سایر بستگان و وابستگان متولد شد کم‌تر کسی پیش‌بینی می‌کرد که این سریال به پدیده‌ی سال‌های اخیر تلویزیون تبدیل شود. پدیده‌ای که سال‌هاست هم‌چون آینه‌ای در برابر جامعه‌ی امروز ایران قرار گرفته تا بینندگان محترم سیما در فضایی کم‌وبیش مسالمت‌آمیز شاهد انعکاس تصویری نسبتاً ملموس و واقعی از خود در رسانه‌ی به اصطلاح ملی باشند.

رسانه‌ای که بنا به دلایل مشخص و البته غیر قابل بحث، قادر به ارائه‌ی تصویر دقیقی از وضعیت جامعه‌ی امروز نیست. به‌هرحال این سریال چه قبول داشته باشیم و چه نه، فرهنگ عامه و غیررسمیِ بخش عمده‌ای از مردم ایران را به خودِ آن‌ها عرضه می‌کند؛ و بی‌شک این‌بار اگر حمایت‌های رسمی و آشکار برخی مسئولان بلندپایه‌ی کشور نبود، شاید در پایان همان فصل اول، به بهانه‌ی آن‌چه که بخشی از مردم و دولتمردان خطه‌ی مازندران آن را «توهینِ قومیتی» نامیدند متوقف و به سرنوشت مبهم و غم‌انگیز سریال سرزمین کهن (کمال تبریزی) دچار شده بود.

پایتخت 6به طور حتم در اجرایی شدن تبدیل پایتخت به یک پدیده‌ی فراگیر اجتماعی عوامل متعددی دخیل بوده‌اند که کنار رفتن ادبیات و فضای روشنفکری (آن‌هم به خواست و میلِ نگاه رسمی)، حکمرانیِ بی چون و چرای عوام‌گرایی و عامه‌پسندی (در تمام عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی)، سقوط آزاد سلیقه‌ها و مهم‌تر از همه، محافظه‌کاریِ بی حد و مرز مدیران تلویزیون بیش‌ترین نقش را در آن داشته‌اند.

مدیرانی که ظاهراً فقط به قصد تامین سلیقه‌ی نفر بالادستی خود و البته بخش محدودی از تماشاگران تلویزیون، پشت میز کارشان حضور دارند و متاسفانه آن‌قدر با سبک زندگی و عادت‌های روزمره‌ی مردم عادی بیگانه‌اند که نه تنها از ارجاع‌های تلویحی این سریال به فیلم‌های عامه‌پسند دهه‌ی پنجاه رنجیده‌‌خاطر و برآشفته شدند بلکه آن را به تفسیرهای تند سیاسی آمیخته و مثل همیشه‌ی خیلی وقت‌ها از آن به تئوری توطئه یاد کردند.

بگذریم که نقد و بررسی این سریال در پایان توقف نمایش آن نشان داد این عزیزان حتی از تفاوت‌های آشکار میان «ارجاع» به یک فیلم و «شوخی» با آن نیز اطلاع چندانی ندارند. البته این اتفاق– و ارجاع دردسرساز– در حالی رخ داد که باید پذیرفت بخش عمده‌ای از تولیدات تصویری سینما و سیما، از نظر برقراری ارتباط با توده‌های مردم به گَردِ پای «فیلم‌ایرانی‌های قدیمی» هم نمی‌رسند.

فیلم‌هایی که معمولاً به قصد تخریب، و با طعنه از آن‌ها به فیلمفارسی یاد می‌شود اما اکنون سال‌هاست ناباورانه از طریق بازار غیررسمی، سپهرِ گسترده و مهارنشدنیِ ماهواره‌ها و در سال‌های اخیر نیز از طریق شبکه‌های اجتماعی، گوشی‌های هوشمند و فضای مجازی (یا آن‌طور که نقی معمولی ترجیح می‌دهد بگوید: فضای مزاجی!) به حیات خود ادامه می‌دهند.پایتخت 6به‌هرحال فیلمفارسی‌ها هنوز هم با قدرت‌ می‌تازند و سرگرم می‌کنند؛ و لابد اینک برای نسل‌های دهه‌ی هشتادی و نودی که به صورت هم‌زمان با فیلم‌های «آن‌دوره» و «این‌دوره» بزرگ می‌شوند خاطره می‌سازند. اما نکته این‌جاست که مرور تمام این اتفاق‌ها نشان می‌دهد نظارت‌ها و ایجاد محدودیت‌های دل‌سوزانه‌ی مدیران فرهنگی که این اواخر به شکل گسترده دامن‌گیر فصل تازه‌ی پایتخت هم شد (از تغییر گسترده‌ی کلمه‌ها و دیالوگ‌ها گرفته تا حذف و تغییر سکانس‌هایی که در نهایت، از شبکه‌های اجتماعی سر درآوردند) کم‌ترین تاثیر را در مهارِ عناصرِ به‌ظاهر مشکوک و غیرمجاز داشته است.

در این زمینه به موارد بسیار مختلف و گسترده‌ای می‌توان اشاره کرد که سانسورهای ناشیانه‌ی پخش مستقیمِ اختتامیه‌ی جشنواره فجر، تنها یکی از آن‌هاست. در چنین وضعیت بغرنجی یک‌بار صحنه‌ی نماز خواندن حمید هامون (در هنگام کودکی او) از جلوی چشم تماشاگران سنتیِ این فیلم کنار گذاشته می‌شود اما زمانی دیگر، صدای مرحوم آغاسی (در لحظه‌ای از اخراجی‌ها) بدون هیچ مشکلی روی آنتن می‌رود. یا مثلاً سکانس پول دادن به پلیس راهور (در فیلم قصر شیرین) حذف و سانسور می‌شود اما در جایی دیگر، دابسمشِ رضا صادقی که به صورت خانوادگی و آن‌هم در یک خودروی در حال حرکت اجرا شده، از صفحه‌ی اینستاگرام او به صحنه‌ی تلویزیون راه پیدا می‌کند تا همگان را از این «تصمیم عجیب» مدیران تلویزیون شگفت‌زده کند. اصلاً چرا راه دور برویم؟

در همین سریال پایتخت وقتی رحمت امینی (هومن حاجی‌عبداللهی) در آرایشگاه خود (در قلب علی‌آباد) ترانه‌ی معروف دسپاسیتو (با اجرای مشترک لوییس فانسی و ددی یانکی) را زمزمه می‌کند، این عمل او بیش‌تر از آن که نشان‌دهنده‌ی پیروزی ماهواره‌ها در برابر تلویزیونِ منفعل و تسلیم شده در برابر هجوم فرهنگی باشد، اشاره‌ی تلویحی به این حقیقت آشکار است که پرداختن به فرضیه‌ی دهکده‌ی جهانیِ مارشال مک‌لوهان، سال‌هاست از مُد افتاده. نکته‌ی به ظاهر پیش‌پاافتاده‌ای که برای تجربه‌ی آن کافی‌ست به روستاهای دور و نزدیک سفر کنید و آدم‌هایی را ملاقات کنید که برخلاف گذشته، دیگر آن زندگی بومی و سنتیِ گذشته را ندارند و در کنار تلاش‌ برای پنهان کردن لهجه و گویش خود، گاهی لباس‌هایی به تن می‌کنند که کم‌ترین نسبتی با فرهنگ بومی و شخصیت واقعی آن‌ها ندارد.

اتفاقاً در یکی از دیالوگ‌های تعیین‌کننده‌ی همین سری پایتخت بهتاش (بهرام افشاری) خطاب به ارسطو (احمد مهران‌فر) می‌گوید: «این چه لباس خزوخیلی‌یه که پوشیدی؛ مثل سربازای هخامنشی!» و کسی نیست بپرسد در میان نقش‌نگاره‌های تخت‌جمشید تصویر کدام‌ سرباز دوران هخامنشی را می‌توان یافت که چنین کاپشنِ پولکی و پر زرق و برقی به تن داشته باشد؟! اما این دیالوگ که ابتدا به ذهن فیلم‌نامه‌نویس سریال رسیده و از آن‌جا به ادبیاتِ فیلسوفانه‌ی ارسطو راه پیدا کرده، برگرفته از شوخی سبُک و مسخره‌ای‌ست که ابتدا مثلاً به بهانه‌ی تقابل تاریخی در کف خیابان‌ شکل گرفت و بعدها از پیامک‌های فوروارد شده‌ی شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای موبایلی سر در آورد.

احتمالاً به همین دلیل هم بود که نه تنها در میان ناظرانِ تولید و پخش و کیفیت سریال حساسیتی ایجاد نکرد بلکه مثل سایر شوخی‌های سطح پایین، کلمه‌ها و ترکیب‌های دوپهلو و بسیاری از لحظه‌های مفرح و طنز‌آمیز سریال، احتمالاً خود آن‌ها را هم به خنده انداخت. خنده هم که خوش‌بختانه بر هر درد بی‌درمان دواست…

به‌هرحال باید اشاره کرد یکی از مهم‌ترین و شاخص‌ترین ویژگی‌های پایتخت در ارتباط آن با سوژه‌ها و موضوع‌های داغ روز رقم خورده است. از این زاویه کافی‌ست هر شش فصل این سریال پرطرفدار و مردمی دوباره و در یک نشست مجزا مورد بازخوانی قرار گیرد. درخواهید یافت که شخصیت‌های اصلی و محوری ماجرا چه سرگذشت‌های عجیب و غریب و پر فراز و نشیبی را از سر گذرانده‌اند. چه آن‌زمان که سودای مهاجرت به تهران را در سر می‌پروراندند و مجبور شدند مدت‌ها در بارِ کامیون، زندگی کنند؛ و چه آن‌زمان که به لطف خیال‌پردازی‌های نویسندگان سریال به دنیایی سراسر فانتزی قدم گذاشتند تا بعد از پرتاب شدن با ماشین و دور زدنی کوتاه در آسمان علی‌آباد و حومه، راهی ترکیه شوند، سوار بر بالن به سوریه برسند و به نبرد با داعش بپردازند!

این‌بار هم که نقی با آن ماشین غلط‌انداز (به تعبیر ارسطو: نماینده‌کِش!) و البته به روش خاص خود موفق می‌شود با جمله‌ی معروف رییس‌جمهور درباره‌ی عدم اطلاع از گران شدن بنزین و هم‌چنین ریاکاری‌های آشکار و افراطیِ بعضی‌ آدم‌ها (شامل ماجرای تقویت جای مُهر بر پیشانی، نحوه‌ی خاص وضو گرفتن، ماجرای آب چشمه‌ی زمزم و حتی اشاره به ردپای اعتیاد در میان حجاج) شوخی کند. به اضافه‌ی اشاره‌ی مستقیم به رانت‌خواری‌ها، دورویی‌ها و دروغ‌های کوچک و بزرگی که متاسفانه امروز به یکی از رایج‌ترین معضلات کشور ما تبدیل شده است.

در تمام بخش‌های اشاره شده، آن‌چه که پایتخت را سر پا نگه داشته، همین اشاره به موضوع‌های روز و عمومی بوده است؛ و البته لحظه‌های شیرین، تاثیرگذار و احساسی میان شخصیت‌ها که به صورت هم‌زمان، اشک و لبخند را به مخاطب سال‌های اخیر تلویزیون هدیه داده است. مخاطبی که اینک نه تنها با کنجکاوی و دقت، سرنوشت شخصیت‌ها را دنبال می‌کند بلکه ظاهراً تعیین‌کننده‌ی مسیر سرگذشت و آینده‌ی آن‌ها نیز هست.

در حقیقت می‌توان گفت اینک پایتخت به پشتوانه‌ی این حمایت مردمی به راه خود ادامه می‌دهد و آن‌ها هستند که مسیر حرکت بعدی‌اش را مشخص می‌کنند. از این نظر اگر روزی فصل‌های بعدی پایتخت هم ادامه پیدا کرد و نقی معمولی و «زن‌بچه‌اش» را در فضا و مثلاً روی کُره‌ی ماه دیدید، لطفاً به گیرنده‌های خود دست نزنید؛ به‌طور حتم اشکال از فرستنده است!

باری، همان‌طور که اشاره شد تازه‌ترین فصل پایتخت (که متاسفانه این‌بار به دلیل شیوع ویروس کرونا، بی‌نتیجه و نصف و نیمه به پایان رسید) مثل یک آینه در برابر جامعه‌ی امروز ایران قرار گرفته تا مردم و برخی مسئولان دست‌کم بتوانند بخشی از خود را در آن ببینند. جامعه‌ای پر از آدم‌های عادی و معمولی با اختلاف نظر‌ها و رفتارها و دیدگاه‌های متناقض‌شان که در طول سال‌ها غیبت «بهبود» (اسم بامسمای مهران احمدی در این سریال) و آن‌طور که خودِ نقی (محسن تنابنده) به درستی می‌گوید، به اندازه‌ی خواب طولانیِ اصحاب کهف دچار تغییر، تحول و مهم‌تر از همه، تورم افسارگسیخته شده است.

جامعه‌ای متاسفانه پر از حسادت‌ها، خودبرتربینی‌ها، غیبت‌ها، تملق‌ها، دروغ‌ها، بی‌احترامی‌ها و صد البته اعتمادبه‌نفس‌های عمدتاً بی‌پایه و ‌‌اساس که رفتار متناقض آدم‌ها در آن مثل ابر و آفتاب بهاری، در کسری از ثانیه تغییر می‌کند، تعریف‌ها جای خود را به تخریب‌ها می‌دهد و دشمنی‌ها جای خود را به دوستی‌ها‌. جامعه‌ای که متاسفانه دیوِ اعتیاد و بی‌کاری و بی‌پولی، بدتر از کرونای بی‌پیر و بی‌رحم تا دور افتاده‌ترین کوچه‌پس‌کوچه‌های آن نیز سرک کشیده و ظاهراً «حرف حساب» را فقط از زبان «دست بی‌قرار» می‌توان شنید و بس.

اما از بحث‌های محتوایی که بگذریم، شاخص‌ترین ویژگی فصل ششم پایتخت مجاب شدن سازندگان سریال به ضبط نماها با کم‌ترین میزان لرزش و البته استقرار دوربین روی سه‌پایه و ابزارهای حرکتی مختلفی‌ست که به جرات می‌توان گفت باعث تفاوتی چشم‌گیر در نحوه‌ی کارگردانی این فصل از پایتخت با فصل‌های قبلی آن شده است (می‌بینید به چه چیزهایی دل ‌خوش کرده‌ایم؟!). تفاوتی که به تعبیر یکی از فیلم‌بردارهای قدیمی سینمای ایران «از تلاش فیلم‌سازان برای مقابله با بیماری پارکینسونی که سال‌هاست دوربین‌های فیلم‌برداری دچار آن شده» به دست آمده است.

نوعی ویژگی مطلوب و مورد علاقه‌ی سیروس مقدم که در فصل‌های قبلی همین سریال به ثبت و ضبط تعداد قابل توجهی نمای آکروباتیک، نمایشی و صد البته بی‌ربط و غیردراماتیک منجر شده بود اما خوش‌بختانه در فصل جدید، محدود، کم و تا حد بسیار زیادی کنترل شده است. البته برخورد کارگردان پایتخت با بعضی داستانک‌های جذاب و فرعی ماجرا که اتفاقاً بسیار کنجکاوی‌برانگیز هم هستند، هم‌چنان از شکل و روش قابل قبولی برخوردار نیست و مثل بخش عمده‌ای از کسانی که متاسفانه سهل‌گیرانه در کار تولید فیلم‌های تلویزیونی هستند، با پریدن از روی موضوع، به چشم‌پوشی از ساخت لحظه‌های سخت رو آورده است.

در این زمینه کافی‌ست سکانسی را به یاد بیاورید که اهل خانواده‌ی معمولی با ورود غیرمنتظره‌ی ارسطو به داخل خانه، نوعی «چالش مانکن» را تجربه می‌کنند یا زمانی که فهیمه و پسرهایش متوجه می‌شوند نقی در ایوانِ خانه‌اش سنگ قبر بهبود را به جای میز پذیرایی جا زده است. بی‌شک در چنین شرایطی تماشاگر منتظر می‌ماند تا واکنش طرف مقابل را به چشم ببیند (و اصلاً جذابیت اصلی ماجرا همین‌جاست) اما فیلم‌نامه‌نویس و فیلم‌ساز، این نکته را به قدرت خیال‌پردازی مخاطب و نتیجه‌گیری او می‌سپارند و…کات به تیتراژ!

پایتخت 6با تمام این حرف‌ها باید پذیرفت آن‌چه که بیش از هر عامل دیگری در تبدیل این «فرنچایز» محبوب و سودآور تلویزیون به یک پدیده‌ی تاثیرگذار اجتماعی نقش داشته (راستی کسی از سرنوشت رقیب پایتخت یعنی کلاه‌قرمزی خبر دارد؟) جذابیت شخصیت‌های متضاد و رنگارنگ اما کم‌وبیش دل‌پذیری‌‌ست که هربار به صحنه قدم گذاشته‌ و هدایت یکی از داستان‌های مجموعه را برعهده داشته‌اند، اشک و لبخند را به خانواده‌های ایرانی هدیه داده‌اند. خانواده‌هایی که شاید بتوان گفت نوروز 1399 غریب‌ترین بهار عمر خود را تجربه کردند؛ در کنار سماق و سنبل و…سفره‌هایی خالی‌تر از همیشه.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید