نشان همبستگی

نقد فیلم «قطار 15:17 به پاریس» (کلینت ایست‌وود/ 2018)

قطار 15:17 به پاریس شاید در کنار بهترین ساخته‌های کلینت ایست‌وود (نظیر پل‌های مدیسن‌کانتی و دنیای بی‌عیب و نقص) قرار نگیرد اما دست‌کم نشان‌دهنده‌ی تلاش و اراده‌ی او برای ساخت یک مستند، داستانیِ نسبتاً جذاب و باطراوت، آن‌هم در میانه‌ی 88 سالگی‌ست (استاد در روز سی و یکمِ می 2020 شمع تولد 90 سالگی خود را فوت کردند که خُب، بسیار مبارک است). قطار 15:17 به پاریس فیلمی درباره‌ی خنثی شدن یک حمله‌ی مسلحانه و تروریستی توسط سه جوان آمریکایی‌ست که سکانس پایانی آن (تصویرهای مستندِ اعطای بالاترین نشان لژیون و مدال شجاعت از سوی رییس‌جمهور وقتِ فرانسه به آن‌ها) ثابت می‌کند برخلاف داستان‌پردازی‌های مرسوم هالیوودی، این‌بار ماجرا کاملاً واقعی‌ست؛ در حالی که برخلاف رویه‌ی همیشگیِ این‌گونه فیلم‌ها اصلاً در تیتراژ به واقعی بودن چنین داستانی اشاره نشده! البته به نظر می‌رسد این نکته، تمهید فیلم‌ساز برای کمک به سرگرم‌ کردن مخاطبان همیشگی و سنتی‌ خود بوده تا آن‌ها در پایان فیلم به اصل ماجرا پی برده و به این روش غافلگیر شوند. تمهیدی که اینک می‌توان گفت تا حد خیلی زیادی هم موثر از کار درآمده است.
اتفاقاً ایست‌وود ضرب شصت خود در کارگردانی و تلفیق لحظه‌های مستند و داستانی را در همین سکانس به نمایش گذاشته است. جایی که لحظه‌های مستندِ سخنرانی فرانسوا اولاند (رییس‌جمهور وقت فرانسه) با تسلط و مهارتی مثال زدنی به نماهای بازسازی شده و حضور جوانان آمریکایی– و بازیگران نقش مادران‌ آن‌ها– در کاخ الیزه پیوند خورده است. شاید تنها نکته‌ی قابل ذکر در این سکانس، عدم نمایش شهروند فرانسوی یعنی همان کسی‌ست که رییس‌جمهور فرانسه نیز در سخنرانی خود به او و ملیت‌اش اشاره می‌کند. طبق شواهد، ظاهراً او نخستین کسی‌ست که در قطار با تروریست‌ها درگیر شد اما بعد از آن که نشان شجاعت را دریافت کرد، به دلیل آن‌چه که «احتمال تهدید جانی از سوی سایر تروریست‌های ساکن فرانسه» عنوان شد تقاضا کرد ناشناس بماند؛ و ایست‌وود هم طبق همین خواسته، از معرفی و نمایش او در سکانس پایانی فیلم صرف‌نظر کرد.در مجموع می‌توان گفت فیلم‌ساز برای روایت این ماجرای کم ملات– که بیش‌تر مناسب یک مستند کوتاه و نیم‌ساعته به نظر می‌رسد– مجبور شده آسمان را به ریسمان ببافد و بی آن که دلیل خاصی داشته باشد، داستان را از زمان کودکی اسپنسر اِستون، الک اِسکارلاتوس و آنتونی سَدلر (قهرمانان اصلی ماجرا) آغاز کند. شخصیت‌هایی که برگ برنده‌ی فیلم، حضور روان و بی‌تکلف‌شان در بازسازی و تکرار ماجراهایی‌ست که پیش از این برای خود آن‌‌ها اتفاق افتاده. از این نظر با توجه به سکانس افتتاحیه‌ی فیلم (معرفی رازآلود و ایهام‌انگیز ضدقهرمان ماجرا از پشت سر و بدون نشان دادن صورت او) می‌توان گفت فیلم‌ساز در فصل‌های بعد از سکانس معرفی، به تماشاگر نشانی غلط داده و بدون توجه به ایجاد توقع در مورد شخصیتی که پرسش‌هایی را در مورد او به وجود آورده، شخصیت‌های تازه و دیگری را وارد فیلم کرده که به غیر از درگیری فیزیکی در قطار، ارتباط دیگری با شخصیت منفی فیلم ندارند.نمایی از فیلم قطار 15:17 به پاریس ساخته‌ی کلینت ایست‌وودقطار 15:17 به پاریس با روایت داستان و معرفی شخصیت‌های اصلی آن از زبان آنتونی سَدلر آغاز می‌شود که بیش از هر چیز یادآور سبک جالب قصه‌گویی در فیلم‌های متاخر وودی آلن است: «فکر کنم هر سه‌ تامون از دوران راهنمایی همدیگه رو توی دردسر می‌انداختیم ولی بگذارید برگردونم‌تون عقب و نشون‌تون بدم ماجرا چه‌طوری شروع شد.» این در حالی‌ست که ایست‌وود در ادامه، دیگر هرگز به این روش (روایت اول شخص) باز نمی‌گردد و روایت داستان را از زاویه‌ی دانای کل پی می‌گیرد که خود به تنهایی نشان‌دهنده‌ی تشتت در سبک روایی چنین فیلمی‌ست. فیلمی که برای تعریف کردن ماجرای دستگیری و خلع سلاحِ ایوب الخزانی، آن‌هم در هنگامه‌ی حملات تروریستی داعش در قلب اروپا به زمانی در سال 2005 برمی‌گردد و داستان را از زمان تحصیلِ آنتونی، اسپنسر و الک در ساکرامنتوی کالیفرنیا پی می‌گیرد. البته در این میان مجموعه‌ای از نماهای توریستیِ مناطق دیدنیِ رُم و واتیکان و ونیز و برلین و آمستردام هم هست که به اندازه‌ی کافی حواس تماشاگر را از آن قطار مسافربری و حوادثی که در مسیر آمستردام به پاریس منتظر شخصیت‌های اصلی‌ست پرت می‌کند.در نهایت، آن‌چه که در پایانِ این دست‌پختِ کلینت ایست‌وود به عنوان سوغات و رهاورد یک سفر طولانی در ذهن مخاطب فیلم ته‌نشین می‌شود، نه دعای خالصانه‌ی اسپنسر استون در ایستگاه پاریسِ شمالی، که پیام غایی و نهاییِ چنین اثری‌ست. پیام تشکری که این‌بار از زبان رییس‌جمهور وقتِ فرانسه جاری می‌شود تا بار دیگر ثابت کند نشان همبستگی، در همه‌ی جهان و به هر زبان که ادا کنی یکی‌ست: «این مردان، جان خود را به خطر انداختند تا در کنار نجات جان مردم، فقط از یک ایده دفاع کنند؛ و آن ایده هم چیزی نیست جز دفاع از آزادی.»نمایی از فیلم قطار15:17 به پاریس البته هشت هفته بعد از این حادثه‌ی تروریستی، ماجرای خشونت‌بار دیگری برای یکی از قهرمانان داستان (یعنی اسپنسر استون) اتفاق افتاد که بار دیگر– و این‌بار از زاویه‌ای دیگر– نام او را بر سر زبان‌ها انداخت. استون این‌بار در شهر ساکرامنتو توسط شخصی به‌نام جیمز ترن، هدف ضربات چاقو قرار گرفت که از پشت سر، ریه، کبد و قلب او را نشانه گرفته بود. اسپنسر استون بعدها در گفت‌وگویی با یک روزنامه‌ی محلی گفت در پایان همان روز، فرد ضارب را بخشیده است: «همه‌ی ما تصمیم‌های احمقانه‌ای می‌گیریم؛ و بعضی‌ها احمقانه‌تر از دیگران! اما من امیدوارم جیمز [ترن] از این اتفاق، درس عبرت بگیرد و زندگی تازه‌ای را آغاز کند که هیچ شباهتی به زندگی قبلی او نداشته باشد.» فرد ضارب در سال 2017 به 9 سال حبس محکوم شد و طبق شواهد هنوز دوران محکومیت خود را سپری می‌کند.


نکته: این مقاله پیش از این در شماره‌ی خرداد 1399 ماهنامه‌ی سینمایی فیلم منتشر شده است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید